سقراط و پیشاسقراطیان
تلویزیون گزارشی پخش می کند از وضع بد اقتصادی یونان. گزارشگر رفته است به یکی از مشهورترین مناطق گردشگری یونان. به منطقه ای که به قول خودش 2500 سال قدمت دارد. به منطقه ی جنگ زده می ماند! هیچ جنبنده ای تا کیلومترها پیدا نیست. و گزارشگر تو ضیح می دهد که به دلیل شرایط بد اقتصادی، این مکان به این روز درآمده و ... . و من حیران بر جا مانده ام. اینجا یونان است در آغاز عصر خدا.
درباره ی پیشاسقراطیان، اول این که چرا همه ی تاریخ های فلسفه از اینجا شروع می شوند؟ مگر نه این است که سقراط ( به گواهی محاورات شاگردش افلاطون) نخستین کسی بود که به شیوه ی عقلانی به تحلیل عالم پرداخت، پس چرا تاریخ فلسفه از او آغاز نمی شود؟ یا چرا حکمای یونان و نه مثلا حکمای چین باستان یا مصر باستان؟ چه چیز خاصی در کار پیشاسقراطیان( همان حکمای پیش از سقراط) بوده که همه تاریخ نویسان متعهدند که تاریخ فلسفه خود را از کار آن ها آغاز کنند؟ جواب بیشتر این سوال ها را نمی دانم اما چیزی که به نظرم در کار همه ی این حکما مشترک است، تامل آنهاست درباره ی عالم طبیعت و وجود یک عامل وحدت آفرین در آن. بیشتر آنها هم نگاهی مادی به این عامل داشتند. و آن چیزی که کار آن ها فاقد آن است همان شیوه ی استدلالی است که فلسفه مدعی است روش کارش مبتنی بر آن است. این همان چیزی است که اگوست کنت آن را دوره ربانی می نامد. یعنی تحلیل پدیده های طبیعی بر اساس اعتقادات و باورهای دینی یا خرافی.
و اما سقراط. و ما ادراک ما سقراط! نخستین فیلسوفی که حقیقتا راه و روش سایر فیلسوفان را مشخص کرد. یگانه آدمی که در برابر دین کهن و سنت های باستانی ایستاد و گفت شاید اشتباه باشند. و سرانجام قهرمانی که دلیرانه شهید شد.( سوالی که من همیشه درباره ی مرگ سقراط به ذهنم می آید این است که چرا جام شوکران؟! آیا اعدام های آن زمان واقعا این قدر رمانتیک بوده یا تاریخ را به نفع سقراط تغییر داده اند؟) یادم می آید یکی از اساتید ایشان را پیامبر می دانست و وقتی با حیرت بسیار شاگردانش مواجه شد، گفت : اما قطعا می توان او را شبه پیامبر دانست. و این تعبیر شاید به دلیل سخنی از خود سقراط باشد که گویا می گفته صدایی از معبد دلفی او را به جستجوی حقیقت کشانده. در هر حال او فیلسوفی است که بر تاریخ بعد از خود تاثیر فراوانی گذاشته. شیوه اش در برخورد با مسایل(چنانکه محاورات افلاطون به ما نشان می دهد) به شیوه پرسش و پاسخ بوده. و شاید از معدود فلاسفه ای باشد که به فلسفه خودش پایبندی عملی نشان داده تا آنجا که حاضر نشده از زندانی که او را به اتهام فساد در دین و گمراه کردن جوانان در آن انداخته بودند و در آن در انتظار مرگ به سر می برده، فرار کند. تفاوت او با حکمای پیش از خودش شاید در این باشد که سقراط بیشتر از آن که به عالم طبیعت و عامل وحدت دهنده ی آن بیندیشد، به انسان و عالم انسانی تامل نشان می داد. او از خصایل و رذایل آدمی از مردم سوال می کرد. می خواست بداند خوب چیست، شجاعت کدام است، زیبایی چیست و ... همچنین او درباره ی نفس آدمی و جاودانه بودن آن هم حرف هایی دارد.( البته همه اینها در صورتی است که محاورات افلاطون را که در آن از سقراط نام برده و نقل قول آورده، درست و مبتنی بر واقعیت بدانیم). حرف های او از این جهت که دنبال حقیقت بود و آنچه همه می گفتند را حقیقت نمی پنداشت، الگوی فلسفه بعدی شد. و البته از این نظر که همه چیز را زیر سوال می برد، منفور بزرگان جامعه شد. این است که تقریبا در همه زمانها این تصور از فیلسوف در ما وجود دارد که باید با آنچه همه می پندارند درست است، و با دین پذیرفته شده جامعه مخالفت کند.
پی نوشت: این ها که ملاحظه می فرمایید قرار بود سرکلاسی با عنوان تاریخ فلسفه به عنوان آنچه درباره ی سقراط و پیشاسقراطیان می دانم، ارائه شود که نشد! گفتم هدر نرود! :)